محمد مانی مظفریمحمد مانی مظفری، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

شعر و داستانهای کودکانه برای محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

روباه و زاغ

  زاغکی قالب پنیری دید به دهن برگرفت و زود پرید   بر درختی نشست در راهی  که از آن می گذشت روباهی   روبه پر فریب حیلت ساز  رفت پای درخت و کرد آواز     گفت: به به چه قدر زیبایی  چه سری چه دمی عجب پایی   پر و بالت سیاه رنگ و قشنگ   نیست بالاتر از سیاهی رنگ   گر خوش آواز بودی و خوش خوان نبودی بهتر از تو در مرغان   زاغ می خواست قار قار کند تا که آوازش آشکار کند     طعمه افتاد چون دهان بگشود   روبهک جست و طعمه را بربود ...
30 دی 1392

خوشا به حالت ای روستایی

  خوشا به حالت ای روستایی چه شاد و خرم، چه باصفایی در شهر ما نیست جز دود و ماشین دلم گرفته از آن و از این در شهر ما نیست جز داد و فریاد خوشا به حالت که هستی آزاد ای کاش من هم پرنده بودم با شادمانی پر می‌گشودم می‌رفتم از شهر به روستایی آنجا که دارد آب و هوایی . ...
30 دی 1392

12 امام

اول خوانیم خدا را ،رسول انبیا را ،علی مرتضی را، صلی علی محمد صلوات بر محمد صلوات را خدا گفت جبرئیل بارها گفت در شان مصطفی گفت صلی علی محمد صلوات بر محمد شاه نجف علی است سر ور دین علی است شیر خدا علی است صلی علی محمدصلوات بر محمد یارب به حق زهرا شفیع روز جزا یعنی که خیر النساء صلی علی محمد صلوات بر محمد بعد از علی حسن بود چون غنچه در چمن بود ،نور دو چشم من بود صلی علی محمد صلوات برمحمد بوی حسین شنیدیم چون گل شکفته دیدیم به مدعا رسیدیم صلی علی محمد صلوات برمحمد زین العباد بیمار ،سجاد است وتبدار یعنی که شاه کبار صلی علی محمد صلوات برمحمد باقر امام دین است نور خدا یقین است...
21 دی 1392

قصيده حضرت خضر و الياس و حضرت امير المومنين (ع)

در حديث است كه روزي علي عمراني   آن شفيع همه خلق جهان رحماني   ظاهرا بود به سن دو سه سال آن سرور   با پسرهاي عرب بود سوي راه گذر   كوچه و شهر مدينه بشد آن زوج بتول   با پسرهاي عرب بود ببازي مشغول   از قضا خضر بر آن كوچه عبورش افتاد   سوي طفلان عرب بهر كرم روي نهاد   زانميانه يكي از طفل عرب گشت بلند   قامتش سروو برخ ماه دو گيسو چو كمند   گفت اي خضر سلامم بتو يا پيغمبر   هر كجا ميروي امروز مرا با خود بر   خضر گفتا كه ايا كودك نيكو منظر ...
21 دی 1392

گنجشک فراموش کار

  یکی بود یکی نبود،غیر از خدا هیچ کس نبود . سال ها پیش در جنگلی بزرگ و سرسبز، روی بالاترین شاخه ی بزرگ ترین و بلندترین درخت، گنجشکی زندگی می کرد. *** گنجشک قصه ما؛ روزی تصمیم گرفت که برای دیدن دوستش به خانه ی او برود. صبح زود به راه افتاد. از جاهای زیادی عبور کرد. اما گنجشک کوچک قصه ی ما یک مشکل داشت؛ و آن هم این بود که ” فراموش کار ” بود. او در راه متوجه شد که خانه دوستش را فراموش کرده کرده است. *** او از بالای رودی عبور کرد که آن جا یک قو در حال آب تنی بود . او از قو آدرس خانه دوستش را پرسید اما قو نمی دانست. *** او رفت و رفت تا به یک روستا رسید . خیلی خسته...
18 دی 1392

نون قندی

حاجی لک لک در کجایی در بلندی چی چی خوردی نونِ قندی مال من کو پیشی برده اگه گربه رو بینم… سر دمشو می چینم… مال من کو ...
18 دی 1392

کج های صاف

پسری صبح که از خواب بیدار شد، دوست داشت همه ی چیزهای کج را صاف کند. اولین چیزِ کج، قاب عکس روی دیوار بود. پسر آن را صاف کرد. بعد رفت سراغ کمد که کمی کج بود. قالیچه را هم که کمی کج بود صاف کرد. توی خانه که همه چیز صاف شد، پسر بیرون رفت. کنار پیاده رو، دوچرخه ای کج پارک شده بود. پسر دوچرخه را صاف پارک کرد. رفت و رفت تا رسید به یک رستوران. از پنجره ی رستوران دید که رومیزی ها کج شده اند. رفت و رومیزی ها را صاف کرد. گدایی، کنار خیابان کجکی راه می رفت. راه رفتن او را درست کرد. روزنامه فروشی روزنامه هایش را کج چیده بود. آن ها را صاف کرد. درختی کج شده بود، آن را هم درست کرد. برجِ بلند شهر کج شده بود پسر آن را صاف کرد و خوش حال و خندان ب...
18 دی 1392

لالایی

لالالالا، گلم بودی.   عزیز و مونسم بودی.   برو لولوی صحرایی.   از این بچه م چه می خوایی؟   لالالالا گل نسرین   بیرون رفتین، درو بستین   منو بردین به هندستون   شوهر دادین به کردستون.   بیارین تشت و آفتابه   بشورین روی شهزاده.   که شهزاده خدا داده   لالالالا، گل چایی لولو! از من چه می خوایی؟ که این بچه پدر داره که خنجر بر کمر داره.   ...
8 دی 1392

دست مادر

بادهو هو می کند میزند در را به هم نیمه شب از خواب ناز با صدایش می پرم ناگهان در باز شد یک نفر پیشم نشست روی خواب چشم من او کشید آرام دست چشم های کوچکم بسته شد از ترس باد حس خوبی پرکشید گونه ام را بوسه داد گفت : از مادر نترس باد مهمان در است دست های کوچکت توی دست مادر است ...
8 دی 1392

100 دانه یاقوت

صد دانه یاقوت دسته به دسته در پوششی نرم یکجا نشسته هر دانه ای هست خوش رنگ و رخشان قلب سفیدی در سینه آن یاقوتها را پیچیده با هم در پوششی نرم پروردگارم هم ترش و شیرین هم آبدار است سرخ است و زیبا نامش انار است "مصطفا رحماندوست"   ...
8 دی 1392